آقامعلم عصبانی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : مهدی …پسرک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت : بله آقامعلم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
پسرک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا پدرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))
پسرک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
آقامعلم …مادم مریضه …ودیشب بمن گفت .....بابام رفته به جبهه گفته 45 رزو دیگه میاد … اونوقت دفتر برایم می خره
آقامعلم میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه ازبینی اش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم ...............شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت مادرم قول بمن و بردار و خواهرم داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم ساسان رو پاک نکنم و توش بنویسم … و برای اسماعیل و خواهر کوچکم مداد بخرد...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین مهد ی جان …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …
آقامعلم ...گفت مهدی ...من برایت دفتر می خرم ...با مدیر و معلم ها صحبت می کنم مامانت در بیمارستان آستاراب بستری کنیم..
---------------
اقا معلم با صدای بلند داد زد اسماعیل چرا همیشه لباسهایت خاکی ...
فردا بابات بگو بیاید مدرسه وضعیت تو را مشخض کند..
اسماعیل گفت اقا بابام جبهه است ...
اقا معلم با عصانیت گفت ..همین است پدر وظیفه خودش بزرگ کردن بچه است می رود جبهه ..پسر از این بدتر نمی شود..
آقا معلم پسرک را از کلاس بیرون کرد ...
زنگ کلاس زده شد ...
اقا معلم وقتی از مدرسه می خواست از مدرسه بیرون برود دید چند دو دانش آموز راهنمایی یک دانش اموز دوم دبستانی را به تیر برق بستن با طناب..
جلو رفت گفت اسماعیل تویی.. گفت بله آقا..
طناب را باز کرد اسماعیل را پایین آورد ...
گفت اسماعیل چرا از تیر برق با طناب بستن تو را ..
دانش آموز گفت آقا این دو نفر دانش آموز راهنمایی هر روز صبح و بعداز تعطیلی مدرسه من بردارم مهدی را به تیربرق می بندند و می گویند..
فردا که انقلاب شکست خورد تو و پدر و خانواده ات را ما مجاهدین این طور به تیر برق آعدام خواهیم کرد....
معلم اشکی ریخت...
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل افتاد
و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
نقاب گل کشید و زلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد
به هر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم از میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
وفا از خواجگان شهر با من
کمال دولت و دین بوالوفا کرد
مجموعه اشعار و دکلمه های اسماعیل بابا...dardnews.ir
-----------------------------
آستارا نیوز:
درد نیوز :
ایران نیوز:
شعر بسیجی : بسیجی گمنام خط امام-- شهر تهران بزرگ
فصل های پیش از این هم ابر داشت بر کویرم بارشی بی صبر داشت
اینک اما عده ای آتش شدند بعد کوچ کوه ها آرش شدند
بعضی از آنها که خون نوشیده اند ارث جنگ عشق را پوشیده اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند از بسیجی ها بسیجی تر شدند
تو چه می دانی تگرگ و برگ را غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه می دانی سقوط «پاوه» را «عاصمی» را «باکری» را «کاوه» را
هیچ می دانی «مریوان» چیست؟ هان! هیچ می دانی که «چمران» کیست؟ هان!
هیچ می دانی بسیجی سرجداست؟ هیچ می دانی «دوعیجی» در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است این زبان سرخ نسلی بی سر است
با همان هایم که در دین غش زدند ریشه اسلام را آتش زدند
پای خندق ها احد را ساختند خون فروشی کرده خود را ساختند
زنده های کمتر از مردارها با شما هستم، غنیمت خوارها
بذر هفتاد و دو آفت بر شما بردگان سکه! لعنت بر شما
باز دنیا کاسه خمر شماست باز هم شیطان اولی الامر شماست
با همان هایم که بعد از آن ولی شوکران کردند در کام علی
زخمی ام، اما نمک... بی فایده است درد دارم، نی لبک.... بی فایده است...
---------------
dardnews.ir